ســــــــلام
به وبلاگ ما خوش آمدید
در این وبلاگ مطالب متنوعی قرار داده میشود
به بیشتر نظرات پاسخ میدهیم
با تبادل لینک موافقیم
ســــــــلام
به وبلاگ ما خوش آمدید
در این وبلاگ مطالب متنوعی قرار داده میشود
به بیشتر نظرات پاسخ میدهیم
با تبادل لینک موافقیم
نحوه شمردن پسرا زیر هالتر تو باشگاه بدن سازی:
.
.
.
.
عک، عو، عه، عار... عیده، عارده
دختر :ساعت چنده؟
پسر :ساعت چنده؟
دختر :دیوونه شدی؟
پسر :دیوونه شدی؟
دختر :چرا هر چی من میگمو تکرار می کنی؟
پسر :چرا هر چی من میگمو تکرار می کنی؟
دختر :خیلیدوست دارم عزیزم!!!!
پسر :ساعت دو و نیمه D:
واقعا متاسفم نمیدونم چی بگم
دیشب تا نصف شب پای لب تابم بیداربودم،
صبح پا شدم دیدم چشام شده کاسه خون،
به لبم داغ جنون،
به کنارم تو بمون،
نرو با دیگرى..
. اون آخریا صدای دستاشون نمیاااااااد....
پسرا:
-ممد من میزعلیو میکشم بیفته تو بالگد بزنش!
-حله داداش ولی اون دفعه که ازپنجرهانداختیمش بیرون بیشترحال دادا!
دخترا:
-عجقم من جامدادی سوسی رو برداشتم تورو به ستاره های آسمون قسم بهش نگو
-وای خدای من باشه نمیگم عجقم :|
میگن ب پسراییکه بیش از۵یا ۶ تا دوست دختر داشته باشن
وام ولنتاین میدن
پیشاپیش مبارک
همان طور که مشاهده میکنید
محصولات اپل کارایی های زیادی دارند
این شما و این کارایی این لب تاپ
ابتدا نپتون را داخل دهانتان میذارید
سپس اب جوش را می ریزید تو دهنتون
به همین راحتـی
تا پست آموزشی دیگر خدانگهدارتون
یه شب سه نفر اشتباهي دستگير ميشن و در نهايت ناباوري به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم ميشن....
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته الهیات خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن.
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...
به بی گناهی اون هم ایمان میارن و آزادش میکنن .
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی
خوب بقيه داستان هم مشخصه، مسوولين زندان مشكل رو ميفهمن و موفق به اعدام فرد ميشن
....
نتيجه: لازم نيست همیشه راه حل مشكلات رو جار بزنید
یه دختر و پسر که روزی همدیگر را با تمام وجود دوست داشتن، بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدند و آروم کنار هم نشستن ... دخترمیخواست چیزی را به پسر بگه ، ولی روش نمیشد ..!
پسر هم کاغذی را آماده کرده بود که چیزی را که نمیتوانست به دختر بگوید در آن نوشته شده بود ...
پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه ، کاغذ را به دختر داد.. دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفش را به پسر گفت که شاید پس از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اون را نبینه ..
دختر قبل از این که نامه ی پسر را بخواند ، به اون گفت : دیگه از اون خسته شده ، دیگه مثل گذشته عشقش را نسبت به اون از دست داده و الان پسر پیدا شده که بهتر از اونه ..! پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود ، با ناراحتی از ماشین پیاده شد............
در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مــُـرد .. دختر که با تمام وجود در حال گریه بود ، یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود! وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود:
" اگــه یــه روز تــرکــم کـنــی میــمیــرم "